در میان دشت سر سبز و بزرگ
زندگی می کرد یک مور ضعیف
نا توان و کوچک و دل خسته بود
دست و پای کوچکش ریزو نهیف
***
روزگاری رفت دنبال غذا
دانه ای زیر درخت افتاده بود
شادو خندان گشت ان مور سیاه
چون خدا بر او غذایی داده بود
***
با هزاران رنج و بدبختی گرفت
با دو چنگش گوشه ان دانه را
رهسپار خانه شد در ان زمان
تا که ارد روزی کاشانه را
***
شادو خندان گفت او در بین راه
عاشقم من در دلم عشق خداست
خاک پاکش سرمه بر چشم من است
هر دقیقه سجده ی شکرش بجاست
***
قلب من با عشق ایزد میزند
کاش میشد در ره او جان دهم
ذات ایزد پاک و از زشتی جداست
کاش جانم در ره ایمان دهم
***
لحظه ای از سجده و شکرش گذشت
تا که بادی در دل صحرا وزید
دانه ان مور کوچک را گرفت
شد خدای مهربان شمر و یزید
***
ماجرا ها گفت از ظلم خدا
ابن ملجم هم چنین ظالم نبود
مهربان تر بود چنگیز مغول
اشک چشمم گشته همچون نهر خون
***
چون گرفتی ان غذا و دانه را
از من بی کس چرا کردی دریغ
دانه ای گندم قوت لانه را
پس نمی خواهم خدایی کینه توز
***
از هم اکنون من به دینت کافرم
پس بدان بی دین و بی پیغمبرم
از میان اسمان امد طنین
صوت زیب و کلام دلنشین
امد از بالا رسیدش بر زمین
***
مور من بس کن دگر غمگین مباش
بر خدایت گفته ای صد ناسزا
رحمت شایان به جانت کرده ام
این نباشد لطف ایزد را سزا
***
بلبلی زیبا میان اسمان
دانه ای را دید میغلتد به راه
آمد از بالا بسمت دانه ات
در پی اش مور نگون بخت سیاه
***
آن زمان طوفان و باد امد پدید
تا که گرد دانه از چنگت جدا
چون رها گشتی کنون از چنگ مرگ
ناسزا گویی بر این لطف خدا
***
گفت بلبل ان زمان در فکر خویش
دانه خوردن بهتر از مور ریز
می روم من دانه را ارم بچنگ
تا غذایی در پی جنگ و گریز
***
رفت بلبل دانه را دنبال کرد
اینچنین شد ماجرا در انتها
لطف ایزد شامل حال تو شد
گشته ای از چنگ ان بلبل رها
***
حکمتی باشد به هر رنج بلا
گر شنیدی این پیام و این صدا
ترک ایمان بعد هر رنجی نکن
یا نشو قاضی به اعمال خدا
***
هر زمان اید بلا با خود بگو
این بلای سخت قطعا حکمت است
قدرت ایمان میان هر بلا
چون کلید گنج لطف و رحمت است
نظرات شما عزیزان:
لینکیدمت خوشحال میشم تو هم بلینکیم
وبتم خوشمله خصوصا پستات
پاسخ: ممنونم بزرگوارمنم لینک کردم...